سرش را خم می کند سمتم و لباسم را چک می کند: دقت کردی مردم همش بهت نگاه می کنن؟
با شیطنت می خندم: شاید چون خوشتیپم؟!
درحالیکه به روبه رو خیره شده: وقتی کسی بهم خیره میشه مضطرب میشم. همش فکر می کنم پشت لباسم خونی شده.
یاد وقت مدرسه افتادم. همیشه برگشتنی چندبار باید پشت لباسش را چک می کردیم و بهش اطمینان میدادیم که تمیز است.
: هرچند که لباس معمولی پوشیدم.
سرش را تکان می دهد: درسته.
.
نشسته ایم کنار فواره.
: به نظرت قبول میشیم؟
دوباره لودگیم عود می کند: چرا قبول نشیم؟
کمی عصبی می شود: جدی باش.
خیره به آدمها: مهم نی به هرحال
: اگه قبول نشی چی؟
: پشت کنکور می مونم.
: اگه نشد چی؟
: پناهنده میشم.
: مگه به همین راحتیه.
: اینجا ایرانه! چرا نگرانی؟ شاید اصلا جنگ شد. یا سیل و زه و طوفان اومدن یهویی باهم!
: اره اصلا بهتره جنگ بشه و همه با هم بمیریم و این بدبختی تموم شه.
به دو سرباز جوان که از روبه رو می گذرند خیره می شوم: می خوای به خاطر همین بمیری؟
درباره این سایت